من ساده بودن را بلد بودم و دو رنگ بودن را، نه. صادق بودن را بلدم و دروغ گفتن را، نه. بى نياز بودن را بلد بودم پر توقع بودن را، نه. خوب بودن را بلد بودم و بد بودن را، نه. خدمت كردن را بلد بودم اما خيانت را، نه. مهربان بودن را بلد بودم و كينه را، نه. محبت كردن را بلد بودم ناز كردن را، نه. دوست داشتن را بلد بودم اما تنفر را، نه. احساسم را كشتند آن هايى كه مرا بلد نبودند. سادگى ام را كشتند؛ عشق و علاقه ام را كشتند؛ درون من دروغ كاشتند و دورنگى؛ و قلبى از سنگ. اين ها تمام چيزهايى بود كه به من دادند.